هيراد جونهيراد جون، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

يكي يدونه - هيراد دردونه

عيد قربان

عيد قربان سال گذشته 5-آبان-91 در تدارك آماده كردن جيگر مامان بوديم كه براي ختنه ببريم و عمه مهديه با دكتر هماهنگ كرد و قرار شد عصر بريم و براي همين عصر با مامان مهين و عمه مهديه رفتيم مطب دكتر حسين پناه(جراح) و قبل از ما هم مامان طلعت و بابا اكبر و دايي بنيامين اونجا بودند و وقتي جراحي شروع شد من و مامان مهين كه طاقت نمياورديم اومديم تو حياط ساختمان پزشكان و بقيه بالاسرت بودند و وقتي تموم شد شيربني رو كه براي دكتر گرفتيم داديم و همگي اومديم خونه مامان مهين كه عمو اكبر و خانواده هم اونجا بودند و مامان مهين شام آماده كرده بود كه همه دور هم بوديم و فقط پسرگلم بود كه بخاطر داروهاي بي حسي و مسكن خوابيده بود و اصلا حركت نميكردي براي همين همه ب...
20 آبان 1392

وبلاگ پر بازديد هيراد جون

عزيز دلم وقتي اسم وبلاگ ت رو جزو وبلاگهاي پر بازديد ديدم خيلي خوشحال شدم چون ديدم چقدر دوست پيدا كردي كه اينقدر مشتاقانه به وبلاگ ت سر زدند و دوستت دارند ميخوامت بوووووووس از اون لپاي خوشگلت 27-مهر-1392  اميدوارم هميشه همه چيز بر وفق مرادت باشه گلم از همه دوستانت هم ممنون ...
20 آبان 1392

این که میگویی یعنی ..........

در زبان انگلیسی: friend             (دوست) boy friend       (دوست پسر)  girl friend       (دوست دختر) best friend      (بهترین دوست) همشون بهendختم میشن یعنی همگی پایان دارن اما کلمه family(خانواده) به سه حرف ILYختم میشه مخفف I love you هست و خود family به معنای: father and mother i love you اما کلا باید بگم    we love you  ...
20 آبان 1392

اتاق هيراد

عشقم موقعي كه 5-4  ماهه بودي ما شروع كرديم به خريد سيسموني و حسابي بابايي و ماماني برات سنگ تموم گذاشتن هر دفعه با يك نفر ميرفتيم خريد و مامان طلعت پاي ثابت اين ماجرا بود يك بار با مامان مهين و عمه مهديه ،يك بار با خاله محبوبه و مليكا،يك بار با دايي بنيامين و گاهي هم فقط من و بابا و مامان طلعت قبل از اينكه خيلي سنگين بشم و نتونم حركت كنم با مشورت بزرگترها رفتيم براي خريد سيسموني و خيلي حس قشنگي بود و خيلي خوب بود وقتي بابا مهدي و مامان طلعت ميرفتن تو يه مغازه كلي وسيله برات ميخريدند و ميومدن و اصلا كاري نداشتن كه سري قبل هم برات خريديم يا نه اخه هر دوي اونا عاشقتن و دوست دارن بهترين ها مال شما باشه گلم زحمت چيدمان اتاق هم ...
20 آبان 1392

تولدت مبارك هيرادجونم

سلام عزیز دل مامان بالاخره تونستم امروز فرصت کنم تا از جشن تولدت که خیلی برای ما و همه خاطره انگیز بود بنویسم عزیز دلم ما تا لحظه آخر داشتیم سعی خودمون رو میکردیم تا بهترین تولد رو برات بگیریم همه برای جشن تولد با تم پوه و دوستان آماده میشن                               مامان طلعت اومده و مواظب شماست تا من بتونم خونه رو برای تولدت آماده کنم و مامان مهین هم اومد تا اونم تو تولدت سهیم باشه عزیزم خاله ملیکا از چند روز قبل شروع کرده و میاد و یکسری از کار...
20 آبان 1392

ديدار اول پدربزرگها

در سومين روز تولدت ، پدربزرگها تونستند شما رو ببينند و اول رفتيم خونه بابا اكبر كه برايت قرباني كه تهيه ديده بود بدست قصاب سپرد و خاله مليكا و عمو رضا هم اونجا بودند كه شما رو ديدند.   بعد از آن رفتيم خونه بابا پرويز كه اونجا هم برايت  گوسفند قرباني كردند و شب اونجا بوديم و كيك تولد سه روزه بودنت رو اونجا فوت كرديم.عمو باقر و خانواده هم امدند. ...
18 آبان 1392

انتظار ورود ني ني

  روز 1391/05/14 (شنبه) ساعت 4 صبح همگي خونه دايي محسن بيداربوديم و همه در جنب و جوش حاضرشدن و رفتن به بيمارستان، هوا هنوز تاريك بود و از طرفي هم برق قطع شد و ما توي تاريكي لباس پوشيديم، خاله محبوبه و دایی بنیامین دائم در تماس بودند تا ما را همراهی کنند. رفتيم بيمارستان نجميه كه ساعت 6 صبح رسيديم. توي اتاق عمل از ترس بيهوش شدم و وقتي متوجه شدم كه هيرادجونم بدنيا اومده بود و صداي اذان توي اتاق عمل پيچيده بود و خانم دكتر موسيوند و ديگر اعضاء دائما دعا ميكردند و براي يك لحظه بود كه روي ماه هيراد جونم و بهم نشان دادند. ساعت 8:15 پسر ما بدنيا اومد . ني ني ما 3/800 كيلو بود و قدش هم 53 سانتيمتر بود كه ميگفتند قدش بلن...
18 آبان 1392

معني هيراد

هیراد یعنی دارای چهره شاد و یک نام فارسی ریشه دار است . از آنجا که نامی خوش آهنگ و دارای تلفظ آسان است  از سوی ایرانی دوستان و میهن پرستان برای نام پسران برگزیده شده است .       يعني : تني سالم و تندرست و ظاهري زيبا و شاداب يعني : ثرمايه و ثروت والدين در لغت نامه دهخدا : يعني: خوش رو و خندان   البته هيراد براي مامان حوريه و بابا مهدي يعني همه چيز ...
16 آبان 1392

دفتر خاطرات کودکی من

عشقم - عسلم - ماه من و همه وجودم من و بابایی برای شما یه دفترچه گرفته بودیم که تمام کارهاو اتفاقاتی رو که برات می افته رو توش بنویسیم و این کار رو هم کردیم مریم جون (زن دایی مامان) پیشنهاد کتاب خاطرات کودکی من رو داد و ما هم قرار شد بگیریم اما هر دفعه به دلیلی نشد اما بالاخره موفق شدیم و اونو خریدیم و با همدیگه داریم کاملش میکنیم اینو نوشتم چون  خیلی از دوستان و اقوام از این وبلاگ دیدن میکنند و ایده میگیرند و برای بچه های خودشون هم دلنوشته دارند برای همین خواستم از این موضوع هم خبر داشته باشند و اگر دوست داشتند این کار رو هم انجام بدن ( چون ما انجام دادیم   ...
7 آبان 1392
1